راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن: شکر خدای را که سوی علم و دین خویش ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا. ناصرخسرو. صورت بد را چو در دل ره دهند از ندامت آخرش هم ده دهند. مولوی. حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم. سعدی. ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش. سعدی. رجوع به راه دادن در همه معانی شود
راه دادن. اجازه دادن. (یادداشت مؤلف). بار دادن. اجازۀ ورود و وصول دادن. به حضور پذیرفتن: شکر خدای را که سوی علم و دین خویش ره داد سوی رحمت و بگشاد در مرا. ناصرخسرو. صورت بد را چو در دل ره دهند از ندامت آخرش هم ده دهند. مولوی. حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو با همه سعی اگر به خود ره ندهد چه حاصلم. سعدی. ما را که ره دهد به سراپردۀ وصال ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش. سعدی. رجوع به راه دادن در همه معانی شود
به زور فروختن، رو گردانیدن، هنداخ دادن رو گردانیدن اعراض کردن، در کنار نهادن و معزول از عمل کردن حریف قوی یک یا چند سوار خود را تا حرف ضعیف با او برابری کرد (بیشتر این کار را برای تحقیر طرف کنند) طرح کردن
به زور فروختن، رو گردانیدن، هنداخ دادن رو گردانیدن اعراض کردن، در کنار نهادن و معزول از عمل کردن حریف قوی یک یا چند سوار خود را تا حرف ضعیف با او برابری کرد (بیشتر این کار را برای تحقیر طرف کنند) طرح کردن